۱۴ مرداد ۱۳۸۳، ۱۶:۱۴

در سلسه جلسات " سنت گرايي و تجدد خواهي ايرانيان " عنوان شد

بهترين زمينه نقد مدرنيسم عرفان است

بهترين زمينه نقد مدرنيسم عرفان است

حجت الاسلام دكتر عليرضا قائمي نيا سر دبير فصلنامه ذهن در سلسله جلساتي كه تحت عنوان " سنت گرايي و تجدد خواهي ايرانيان " در كانون انديشه جوان برگزار مي شود ضمن اشاره به سابقه تاريخي تجدد در غرب گفت : اگر قرار باشد در سنت‌ تفكر اسلامي، نقدي بر مدرنيسم انجام گيرد، شايد بهترين زمينه، عرفان باشد.

به گزارش گروه دين وانديشه خبرگزاري "مهر" به نقل از سايت اينترنتي كانون انديشه جوان ، وي گفت : موضوعي كه قرار شده در خصوص آن بحث كنيم مدرنيسم و سنت ‌گرايي است كه به دليل گستردگي آن سعي مي‌شود در چند جلسه محورهاي اساسي اين موضوع بيان شود. اگر بخواهيم جريان‌هاي فكري جهان معاصر را به صورت خلاصه بيان كنيم اين موضوع در سه جريان تعريف مي‌شود. اول مدرنيسم يا تجددگرايي، دوم پست‌ مدرنيسم يا پساتجددگرايي و سوم سنت‌گرايي.

حجت الاسلام قائمي نيا افزود :  البته ممكن است اين اصطلاحات كمي مبهم باشد كه علت آن تشتت معناي آن است. به طور مثال ، مدرنيسم در زمينه‌هاي متفاوتي چون ادبيات، سينما، نقاشي و غيره عنوان مي‌شود. بنابراين در جهاني كه ما در آن با گرايش‌هاي فكري مواجه هستيم، مي‌بينيم تعاريف خاصي از مفاهيم ارائه مي‌شود و اختلاف موجود آنها نيز در واقع به همين مفاهيم خاص برمي‌گردد. براي اين كه مشخص شود اين اختلافات در چه عناصري وجود دارد سه مفهوم كليدي كه اصطلاحاً به آنها مفاهيم بزرگ مي‌گويند را بيان مي‌كنيم. مفهوم كليدي اول كه هر سه ديدگاه در جهان معاصر بر سر آن اختلاف دارند مفهوم عقل است . مفهوم دوم مفهوم حقيقت و مفهوم سوم نفس انسان است كه در فرهنگ ما معني خاص خود را دارد كه ما سعي مي‌كنيم براي هر گرايش يك هسته‌ اصلي مشخص كنيم كه نشان ‌دهنده‌ هر گرايش باشد. امروزه اين اصطلاحات در محافل مختلف استفاده مي‌شود و هر كسي آن را به گونه‌اي دلخواه تعريف مي‌نمايد.

وي اضافه كرد : در اين بحث سه مفهوم كليدي ما عبارتند از : عقل، حقيقت و نفس كه عقل به صورت خلاصه و اجمالي يعني نيرويي كه مي‌تواند حقايقي را در عالم كشف كند. حقيقت هم يعني واقعياتي كه در عالم هستي وجود دارد. علاوه بر اين عقل يكي از توانايي‌هاي نفس مي‌باشد. البته تمام اختلافاتي كه در زمينه‌هاي مختلف فكري، امروزه مشاهده مي‌شود به سه موضوع عقل، حقيقت و نفس برمي‌گردد ، يعني هر متفكر با توجه به ديدگاهي كه در خصوص اين مفاهيم دارد باعث تأثير در زمينه‌هاي ديگر مي‌شود. عقل سليم مي‌گويد انسان توانايي به نام عقل دارد كه به كمك آن مي‌تواند به حقايقي از عالم دست يابد. البته وقتي وارد بحث‌هاي فكري و فلسفي مي‌شويم مي‌بينيم همين موارد نيز مورد چالش قرار مي‌گيرد. اگر بخواهيم به صورت تاريخي وارد بحث شويم بايد بگوييم اين بحث براي اولين بار از فلسفه دكارت به بعد مطرح شد. بحث اصلي دكارت اين بود كه انسان توانايي دارد كه در همه چيز شك كند، حتي در وجود خودش و خودش را از عالم تهي كند و با زندگي در انزوا خود را مورد بررسي قرار دهد تا بداند به چه چيزهايي علم دارد و به چيزهايي علم ندارد. دكارت با چنين تفكري يك نوع شك دستوري در روش كار خود قرار داد و با اين منهج كار خود جهت ورود به عالم معلومات را شروع كرد. دكارت قائل است كه انسان يك نفس و يك هويت دارد مستقل از عالم و اين نفس نيرويي به نام عقل دارد كه مي‌تواند به حقايقي از عالم دست يابد كه با رجوع به كتاب‌هاي تاريخ فلسفه مي‌بينيم كه فلسفه جديد يا مدرنيسم هم با نظريات دكارت شروع مي‌شود و علت آن اين است كه سه مفهوم كليدي اشاره شده در فلسفه دكارت بسيار برجسته مي‌باشد. پس به صورت كلي تصور دكارت اين چنين است كه نفس انسان موجود مستقلي است، هويت مستقلي دارد و با نيروي عقل مي‌تواند به حقايق عالم برسد.

دكتر قائمي نيا ادامه داد : در ادامه مي‌بينيم كه در قرن 16 و 17 تصوير خاصي از عقل انسان توسط مكانيك نيوتن ارائه مي‌شود. نيوتن قائل بود كه خداوند متعال در عالم حقايقي را ايجاد كرده و انسان با توانايي عقل مي‌تواند اين حقايق را كشف كند و آن را به صورت رياضي فرمول ‌بندي كند . البته توفيق اصلي نيوتن اين بود كه توانست نشان دهد، عقل علاوه بر كشف حقايق توانايي دارد حقايق را به زبان رياضي ارائه دهد. او توانست با چند فرمول ساده تمام مشكلات علمي موجود در مكانيك را حل كند. يا به تعبير ديگر ، توانست حركت‌هايي كه روي كره‌ زمين و حركت‌هاي اجرام آسماني را بر حسب آن فرمول‌ها محاسبه كند. اين در واقع توفيقي براي عقل بشر بود كه توانست تمام حركت‌ها را ذيل چند قاعده و قانون ساده فرمول ‌بندي كند كه بعدها غربيان اين توفيق نيوتن را به شعر كشيدند و عنوان كردند كه علم الهي در نيوتن تجلي كرد. اينها همه توفيقاتي مي‌باشد كه در عصر جديد در زمينه‌ علم حاصل شد و نشان‌ دهنده‌ اين است كه عقل بشر چنين قدرتي را دارد كه به اين حقايق دست يابد. از مفهوم حقيقت در دوره‌ جديد چنين ياد مي‌شود كه اگر كتابي مانند لوح محفوظي كه برخي متفكران به آن قائلند وجود داشته باشد و تمام حقايق عالم طبيعت در آن ثبت شده باشد، عقل انسان مي‌تواند آن را قرائت كند. انديشمندان دوره‌ جديد كه به اين كتاب دستگاه ثبت جهاني مي‌گفتند، تصور مي‌كردند عقل بشر توانايي قرائت اين كتاب را دارد و مي‌تواند آن را به زبان رياضيات دربياورد. در اين صورت بود كه در جهان جديد ارزش واقعي رياضيات مشخص ‌شد و سعي ‌شد تمام علوم به زبان رياضيات برگردد، اين مطلب برمي‌گردد به سخن گاليله كه اعتقاد داشت:  «خداوند جهان را به زبان رياضيات نگاشته است و براي اين كه اين كتاب را بتوانيم بخوانيم بايد رياضيات را خوب بدانيم» .

وي تصريح كرد : يكي از پيشرفت‌هايي كه در عصر جديد نسبت به عقل بشر حاصل شد اين بود كه عقل بشر تبديل به عقل محاسبه‌گر شده و همه چيز را در قالب رياضيات مورد بررسي قرار مي‌دهد، به همين جهت رياضيات زبان اصلي عقل تلقي مي‌گردد و از اين رو، عقل با زبان رياضيات حقايق عالم را بيان كرد. در ابتداي دوره‌ جديد از اين سه مفهوم چنين برداشتي مي‌شد كه انسان هويتاً موجود مستقلي از عالم مي‌باشد و يك هويت مستقل از عالم به نام خودش يا نفس دارد كه اين نفس نيرو و نور ويژه ‌اي داشته كه به كمك آن مي‌تواند عالم را از آن زاويه ببيند. با توجه به توانايي محاسبه توسط عقل كه در وجود انسان مي‌باشد، مي‌توان به اين نتيجه رسيد، حقيقتي كه در عالم به زبان رياضيات نگاشته شده است با عقلي محاسبه‌گر قابل محاسبه و فهم مي‌باشد. با توجه به فلسفي بودن مفاهيم ذكر شده مشخص مي‌شود اين مفاهيم در بطن گرايش‌هاي علمي نهفته است؛ چرا كه بيش از همه نيوتن با تعريف جديد از عقل بشر و عالم طبيعت، تصور دستيابي به حقايق، با زبان رياضيات را مطرح كرده و فلسفه جديدي را پرورش داد. اين فلسفه كه در گرايش‌هاي علمي و ديگر گرايش‌ها نيز به شكلي ديده مي‌شود، تدريجاً جرياني را تحت عنوان مدرنيسم و مدرنيته به وجود آورد.

حجت الاسلام قائمي نيا  در تعريف مدرنيسم و مدرنيته گفت : بايد بگوييم هر دوي اين واژه ‌ها از واژه‌ مدرن به معني نو، جديد و بي‌سابقه گرفته شده‌اند و در اصل مدرنيسم به اين تعريف مدرن قائل است كه چيزي قبلاً سابقه‌ وجود نداشته، اما درحال حاضر، اين نظريه به صورت سطحي با واژه‌‌ نوگرايي بيان مي شود . با توجه به اين كه در بحث مدرنيسم و مدرنيته تعريف يگانه‌اي وجود ندارد، لذا اين اصطلاحات داراي ابهامات بسياري مي‌باشد كه سعي مي‌كنيم از اين عبارات ابهام‌زدايي كرده و گوهر اصلي مدرنيسم و پست ‌مدرنيسم را نمايان كنيم كه در اصل بعد از مشخص شدن مفهوم اصلي اين واژه ‌ها مي‌توان گفت كه اين تعاريف قابل پذيرش است يا خير.  مدرنيسم معتقد است كه سه ويژگي عقل، حقيقت و نفس بدون تأثير از فرهنگ‌ها و زبان‌ها وجود دارد ، يعني عقل انسان توانايي‌ نامحدود و مستقل دارد؛ حقيقت امري بيروني است كه خارج از ما وجود دارد و در هيچ فرهنگ و زباني متغير نمي‌باشد و نفس انسان‌ هم به هيچ زبان و فرهنگي تعلق ندارد و با رهايي از تأثيرها مي‌تواند به حقايق دست يابد. در مدرنيسم موضوعي مطرح مي‌شود كه ويژگي‌هاي بيان شده، تاريخي است يا غير تاريخي. مدرنيسم معتقد است كه عقل، نفس و حقيقت فراتاريخي يا همان غيرتاريخي است و متأثر از فرهنگ‌ها و زبان‌ها مي‌باشد. در مقابل اين نظريه مطلبي تحت عنوان پست ‌مدرنيسم يا پساتجددگرايي مطرح مي‌شود و معتقد است كه سه ويژگي موجود متأثر از تاريخ بوده و فرهنگ‌ و زبان بر آن تأثير مي‌گذارد.

وي  يادآور شد :  نكته‌اي كه در اين بحث وجود دارد اين است كه واقعاً از سه مفهوم ذكر شده كدام ‌يك بنيادي ‌تر مي‌باشد تا بتوان هسته‌ اصلي سه ديدگاه را بر اساس آن بيان كرد. با توجه به تعريف‌هايي كه از اين سه مفهوم صورت گرفت، بايد بر اساس نظريات انديشمندان گفت كه عقل انسان در دوره ‌هاي مختلف تاريخ در حال پيشرفت است. يعني اگر بشر صد سال پيش را با بشر حال حاضر مقايسه كنيم، پيشرفت بشر امروزي نمايان مي‌شود كه مدرنيسم نيز به آن قايل است و اعتقاد دارد بشر محاسبه‌گر مي‌تواند مرتب به حقايقي از عالم دست يابد. باتوجه به اين كه دكارت بر اين عقيده است كه بشر توانايي جدايي از جامعه را دارد و مي‌تواند خود را از فرهنگ و زبان تهي كند، در مقابل كانت با اين عقيده مخالف است و اعتقاد دارد عقل بشر نمي‌تواند خود را از بعضي چيزها تهي كند. ممكن است بتواند خود را از جامعه تهي كند ولي از بعضي امور مانند مفاهيمي كه ذهن بشر با آن شكل گرفته است و عالم را با آن مفاهيم مي‌بيند نمي‌تواند تهي كند. شما تصور كنيد انساني به تفسير كانت دائماً از بدو تولد يك عينك رنگي بر چشم داشته است و جهان را به همان رنگ مي‌بيند و هيچ وقت هم متوجه نشده است كه مي‌تواند اين عينك را دربياورد و جهان را به شكل ديگر ببيند. با اين سخن اين گونه برداشت مي‌شود كه بشر در يك زندان خاصي است كه نمي‌تواند از آن رها بشود و به حقيقت بي‌رنگ‌ همان ‌طور كه هست دست پيدا بكند. اين تصوري بود كه كانت داشت. در مقابل هگل مفهوم تاريخيت را مطرح كرد و معتقد بود نظريه در خصوص جدايي بشر از جامعه كاملاً اشتباه است. البته در اينجا حق با كانت بود كه ذهن بشر يك سري محدوديت دارد و براي رسيدن به حقيقت با موانعي مواجه است. اما محدوديت‌هايي كه كانت عنوان مي‌كند به ذهن بشر برنمي‌گردد، بلكه به تاريخ برمي‌گردد، يعني انسان نمي‌تواند از تاريخ و شرايط اجتماعي كه در آن زندگي مي‌كند فراتر برود و به اندازه‌ي شرايط اجتماعي و وضعيتي كه در آن وجود دارد مي‌تواند تاريخ را ببيند. ماركس بر اين عقيده است كه هر بشري از دريچه‌ طبقه‌ اجتماعي كه در آن وجود دارد حقيقت را مي‌بيند. طبقه‌ كارگر حقيقت را يك جور مي‌بيند. طبقه سرمايه‌دار نيز جور ديگري مي‌بيند. ماركس سعي كرد محدوديت‌هاي عقل بشر را با طبقات اجتماعي تعريف كند. البته اكثر فيلسوفان نيز به اين عقيده هستند كه عقل بشر يك موجود مستقل از تاريخ نيست. مستقل از شرايط اجتماعي نيست و حقيقت را از دريچه‌ شرايط اجتماعي مي‌بيند.  هگل قايل است كه عقل بشر از يك سري محدوديت‌ها رنج مي‌برد كه اين محدوديت‌ها ريشه در تاريخ دارند، اما مي‌توان از طريق واسطه به حقيقت مطلق رسيد. در فلسفه هگل اين يك نوع پارادوكس مي‌باشد كه از يك طرف قايل شويم عقل فرزند تاريخ است، يعني از تاريخ نمي‌تواند فراتر رود و از طرفي ديگر قايل شويم كه به حقيقت مطلق مي‌شود رسيد. هگل سعي مي‌كند با ديالكتيك، با تز و سنتز و آنتي‌تز يك مكانيزم را ارائه دهد كه بشر بر اساس اين مكانيزم مي‌تواند از تاريخ فراتر برود و به حقيقت مطلق برسد. 

 وي گفت : شايد بهترين روشي كه مي‌تواند ذهن ما را متوجه اركان و ويژگي‌هاي مدرنيسم كند، طرح اين سؤال باشد كه واقعاً محوري ‌ترين ويژگي‌ مدرنيسم كه بتوان با استفاده از آن به ديگر پرسش‌ها پاسخ داد چيست؟ باوجود اختلاف ‌نظر بسيار ميان انديشمندان و عدم وجود وحدت فكري، تنها، تحليلي فلسفي ميان ديدگاههاي مختلف مي‌تواند پاسخگوي پرسش ما باشد.

حجت الاسلام قائمي نيا افزود : به نظر بنده، محوري ‌ترين ديدگاه و قلب مدرنيسم « خودبنيادي بشر» يا «subjectivism»  است. در مسئلة خودبنيادي بشر، ادعاي اصلي اين است كه عقل بشر مرجع نهايي بوده و توانايي تفسير همه چيز را دارد يا به تعبيري، عقلانيتي خاص است كه نگرشي محاسبه ‌گر به همه چيز دارد. با مرور بر نظريات انديشمندان غرب، مبني بر محاسبه‌ گر بودن عقل انسان و تكيه بر سخن گاليله كه عالم طبيعت به زبان رياضيات نوشته شده، مي‌توان نتيجه گرفت كه عقل مدرن در درون خود داراي منطقي محاسبه ‌گر بوده و ساختار همه چيز را در عالم رياضي مي‌بيند.

وي ادامه داد :  فرانسيس بيكن در توصيف انسان مدرن كه زائيده‌ مدرنيسم است مي‌گويد انسان مدرن، انساني است كه ملكوتش در آسمان‌ها نبوده، بلكه ملكوت و بهشتش زمين است و راه رسيدن انسان به اين بهشت، علم جديد مي‌باشد. انسان جديد يا انسان مدرن، با داشتن روحيه و عقلي سلطه‌گر، در تلاش است با ابزار قرار دادن همه ‌چيز، به هدف خود كه سلطه بر زمين خاكي و طبيعي است، دست يابد. تفاوتي كه ميان علم قديم و علم جديد وجود دارد، اين است كه علم قديم سعي مي‌كند انسان را با اسرار الهي در عالم آشنا كند، در حالي كه علم جديد به عنوان يكي از ابعاد مدرنيسم، تلاش مي‌كند انسان را به عنوان ارباب افلاك و سلطه‌گر عالم مطرح سازد. با چنين تفكري كه در علم جديد حكمفرماست، انسان خود را محور هستي تلقي كرده و تمام چيزهايي كه در مقياس عقل او نمي‌گنجد را نفي مي‌كند. به اين حالت و تفكر كه زائيده علم جديد مي‌باشد، عقل ‌گرايي افراطي مي‌گويند.

سردبير فصلنامه تخصصي ذهن اضافه كرد : به نظر بنده، اگر قرار باشد در سنت‌ تفكر اسلامي، نقدي بر مدرنيسم انجام گيرد، شايد بهترين زمينه، عرفان باشد؛ چرا كه عرفا در توصيف عقل به معناي واقعي، نقش اصلي را مشخص مي‌كنند و عنوان مي‌كنند، در عرفان عقل به عنوان محور اصلي نمي‌باشد، بلكه نقش يك مركبي را دارد كه تا محدودة خاصي توانايي نفوذ دارد و دقيقاً در ورود به نقاط خاص و حساس توانايي خود را از دست مي‌دهد. در اين ‌جاست كه لازمة وجود ابزاري ديگر مانند شهود و تسويه نفس احساس مي‌شود.

وي گفت : يكي ديگر از نتايج خودبنيادي يا خودمحوري بشر، نظريه غياب خدايان است ، يعني بشر جديد اعتقاد دارد، خدا از صحنة زندگي غايب شده و هيچ‌ نقشي در زندگي انسان خودمحور ندارد. البته هيدگر در تفسير اين جملة نيچه كه گفته است خدا مرده است و مسيحيان در كليسا خدا را در تابوت گذارده و آن را دفن كرده‌اند مي‌گويد در زندگي بشر مدرن و انسان جديد، خدا غايب و فقط محصور در كليسا مي‌باشد كه اين خدا هم، هيچ‌ حضور و اثري در زندگي بشر ندارد؛ چرا كه اعتقاد دارد با خودكفايي بشر، اين توانايي وجود دارد كه بشر كارهاي خدايي را نيز انجام دهد. در ادامة تفكر خودبنيادگرايي عقل مدرن، غياب خدايان و سكولاريسم پديدار مي‌شود. همان ‌طور كه همه مي‌دانيم، سكولارها معتقدند، خداوند در عقل، سياست و ساير شئونات انساني وجود نداشته و ا ز همة آنها جدا مي‌باشد. جالب است بدانيم، عرفا در تشبيه، قائلند اگر تمام موجودات عالم را در مقايسه با خداوند در نظر بگيريم، خداوند مانند آفتابي است كه تمام موجودات رو به آن دارند. در اين تشبيه، تمام اشياء يا موجودات، دو طرف دارند كه يك طرف رو به آفتاب و روشن و طرف ديگر، پشت به آفتاب، اما تاريك‌ اند. در اين صورت، انسان هم با اين تعبير، دو وجه دارد، يكي وجه شرقي كه خدا در آن ظهور مي‌كند و يكي وجه غربي كه خداوند در آن غايب مي‌‌شود. در انسان جديد يا مدرن با تفكر ذكرشده، وجه شرقي ساكت و غايب مي‌باشد؛ در حالي كه انسان غير مدرن، داراي وجهي تماماً شرقي بوده و وجه غربي او كه ظاهر اوست، خاموش است. در تكميل اين توضيحات بايد گفت: ظاهر بشر غير مدرن يا ظاهر عالم كه همان وجه غربي مي‌باشد، در نگاه اول به دليل تاريكي، نشان‌دهندة وجود خداوند نمي‌باشد، ولي با دقت در باطن كه وجه شرقي آن است و به طرف خورشيد مي‌باشد، خداوند را مي‌بينيم كه در آن ظهور كرده است. باتوجه به مطالب ذكر شده، مي‌توان گفت: مدرنيسم غلبة وجه غربي انسان بر وجه شرقي او مي‌باشد. " رنه‌ گنون" اعتقاد دارد مدرنيسم و عصر جديد، يك نوع ماديگرايي عملي را پرورش داده كه به آن ماترياليسم عملي مي‌گويند.

حجت الاسلام قائمي نيا افزود : در كنار اين تفكر،‌ يك نوع ماد‌يگرايي وجود دارد كه مي‌گويد، در عالم، فقط موجودات مادي هستند و موجود غيرمادي وجود ندارد كه اين تفكر را ماترياليسم نظري يا ماديگرايي نظري مي‌گويند. در ادامه رنه‌گنون مي‌گويد، اگر در عالم، خدا يا موجودي غير مادي وجود داشته باشد، او ديگر نقشي در زندگي من نداشته و غايب شده است. اين نظريه كه همان ماترياليسم عملي مي‌باشد، در اصل، وجود موجودات غير مادي را مي‌پذيرد، ولي از لحاظ عملي، تأثيري براي آن قائل نبوده و دين را در حوزة مخصوص كه همان روابط شخصي است، تعريف مي‌كند. شايد در توصيف ماترياليسم عملي بتوان گفت: ماترياليسم عملي، ماترياليسمي اشت كه هم با ماترياليسم نظري سازگار است و هم با دينداري.

وي اضافه كرد : هيدگر اعتقاد دارد، عقل مدرن يا مدرنيسم توانايي دارد، دين را به تجربه ديني يعني دين سكولار يا ديني كه خدا از آن جدا شده است، تبديل نمايد. در تجربة ديني كه يكي از فروع مدرنيسم است، فقط رابطة شخصي انسان و خدا مطرح است و هيچ چيز ديگر در اين ميان وجود ندارد و در اصل مي‌توان گفت نتيجة عقل‌ گرايي افراطي چيزي نيست جز تبديل شدن دين به تجربة ديني.

سردبير فصلنامه تخصصي ذهن در پايان  سخنان خود مباحث روشنفكران درباره مدرنيته را به پنج دسته تقسيم كرده و در توصيف آنها گفت : در يك تقسيم ‌بندي مي‌توان روشنفكران جهان اسلام را كه در باب مدرنيته بحث كرده‌اند به شكل زير دسته‌ بندي كرد: دستة‌ اول: روشنفكراني هستند كه فرهنگ، علم، تكنولوژي و اخلاق مدرن را مي‌پذيرند، يعني مدرنيته و مدرنيسم را بدون هيچ نقدي با تمام جوانب قبول دارند؛ دستة دوم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ، علم و تكنولوژي مدرن را مي‌پذيرند، ولي اخلاق مدرن غرب كه در اصل، اخلاق ماديگرايي غرب مي‌باشد را قبول ندارند؛ دستة سوم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ و علم را مي‌پذيرند، ولي تكنولوژي را با نقدي ضعيف، قبول دارند، يعني معتقدند تكنولوژي را در صورت عدم آسيب‌ رساني به محيط ‌زيست و كنترل شده مي‌پذيرند؛ دستة چهارم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ، علم، تكنولوژي و اخلاق جديد غرب را نمي‌پذيرند كه اغلب مدرنيست‌هاي عرب و سنت‌ گراها از اين دسته‌اند؛ و دستة پنجم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ،‌ علم و اخلاق مدرن را قبول ندارند و تكنولوژي را نيز مورد نقد قوي قرار مي‌دهند، يعني همسو با عقيده‌ هاي هيدگر معتقدند، تكنولوژي جديد به واسطة فرهنگ و فلسفه‌اي كه در درون خود دارد، بشر را از بين مي‌برد. به همين دليل تكنولوژي جديد غرب را اساساً رد مي‌كنند.


  


  

کد خبر 100735

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha